بس که دویدم عقب قافله
پای نهیفم شده پر آبله
تا که میفتم وسط ولوله
دستامو زخمی میکنه سلسله
بابا ببین دستای من رو بستن
پهلوی عمه زینبو شکستن
تو کوچه ها منتظرت نشستن
تو رو بیارن با کف و هروله
بابا چقد صوت لبات قشنگه
رو نیزه ها سوز صدات قشنگه
روی سرت بارون چوب و سنگه
میخونی قرآن وسط هلهله
رفتی ندیدی حال و روز ما رو
خوب شد ندیدی غم کوچه ها رو
دادن به ما اضافه ی غذا رو
یکی نگفت این صدقه باطله
دیگه نمونده به رخم رنگ و رو
ببین موهام سفید شده مو به مو
تو رفتیو بعد تو ، بعد از عمو
طعنه و دشنام شده نافله
سیلی و تازیونه ها یکطرف
حمله ی چشم بی حیا یکطرف
محله ی یهودیا یکطرف
ببین شدم همسفر حرمله
بی حرکت مثل یه تکه چوبم
شبیه خورشید دم غروبم
سه سالمه ولی بابای خوبم
قد یه عمری گله دارم گله
بابا دلم تنگه برات گجایی
عمه میگه همین دور وبرایی
دیگه دیگه بسه جدایی
سه ساله ی تو شده کو حوصله