آن دمی که ناله ی ادرک اخایت را شنیدم
بارها از پا فتادم تا به بالینت رسیدم
تا دو دستت را جدا دیدم کنار مشک پاره
آب گشتم قطره قطره از لب مشکت چکیدم
کودکان در انتظار آب و من در فکر سقا
تا زمین خوردی دو تا شد قامت نخل امیدم
همچو مصحف بودی و شد پاره پاره برگ برگت
علقمه گلگون شد از خون تو سقای شهیدم
ای برادر فرق تو چون فرق بابا غرق خون شد
فزت و رب الکربلا می خوانی ای سرور شیدم
رفتی و با رفتنت چشم حرامی بی حیا شد
حرفهایی از اسارت را به گوش خودشنیدم
در جواب کودکان حرفی ندارم شرمسارم
رفتم و از جا عمود خیمه گاهت راکشیدم