یادم نمی رود عطش بود و جان تو
همچون کویر غرق ترک شد لبان تو
یادم نمی رود در آن ظهر بی کسی
شمشیر و نیزه بود فقط روضه خوان تو
یادم نمی رود جگرت پاره پاره شد
یک دشت بود و پیکر تازه جوان تو
یادم نمی رود در آن جشن و هلهله
دشمن گرفت با پسر ت و توان تو
یادم نمی رود که در آن گودی بلا
با نعل های تازه شکست استخوان تو
یادم نمی رود که پس از نی سواریت
آتش گرفت خیمه ی بی پاسبان تو
یادم نمی رود تنت هم برهنه شد
دیدم چگونه دزد شده ساربان تو
یادم نمی رود نگاهت غروب کرد
دیگر سحر نشد شب کاروان تو
تو رفتی و بعد خونین جگر شدم
با اهل خیمه در پی تو در بدر شدم
در آن هجوم سیلی و آن تاززیانه ها
بهر یتیم دخترکانت سپر شدم
پهلوی من شکست ولی معجرم نرفت
مانند مادرت سراسر اثر شدم
تا بر فراز نی نرود آبروی تو
در کربلای شام حسینی دگر شدم
در مجلس شراب در آماج طعنه ها
با ذوالفقار خطبه شبیه پدر شدم
حالا دگر نمانده توانی برای من
ای جان من زدوری تو جان به سرشدم
تو رفتی و نگاه تو از دل برون نرفت
با هر نفس به وصل تو مشتاق تر شدم
یک اربعین کرب و پلا بود و قتلگاه
من را ببر حسین که بی بال پر شدم